روز بعد از واکسن!!!
دخترم سلام اللهی بمیرم که اینقدر بی قراری... عزیزم دیشب بابایی خیلی مواظبت بود و من واقعا ازش ممنونم من امروز صبح کلاس داشتم و کلا هم خسته بودم واسه همین دیشب نسبتا زود خوابیدم و بابایی تا 12 همراه تو بیدار بود. در کل دیشب زیاد اذیت نکردی. البته بخاطر تب و پا دردت فواصل بیدار شدنت در طول شب نسبتا کم بود. صبح من رفتم کلاس و با اجازه استاد زودتر از کلاس آمدم بیرون. وقتی رسیدم گریه میکردی. شیر خوردی و آروم تر شدی. بابایی با بابا ناقوس رفت رچ. و من و تو تنها شدیم. دخمل مامان کلی بهونه گرفتی و گریه کردی. قرار بود خاله فرزانه و خاله فاطمه بیان خونمون و من یکمی کار داشتم. اما با وجود گریه های تو فقط تونستم یه نهار خودمونی بپزم. ما...
نویسنده :
مامان
18:58